سه شنبه ۱۲ مرداد ۹۵
۱۲ نظر
شرح عاشقیــــــــ (اپیزود اول)
در اواسط یکی از روزهای زمستان سنه ی یک هزار و سیصد و اندیِ خورشیدی بنده ی سر به توی بنشسته بودمی در آنسوی میزی در راهروی مسجدِ دانشسرای مان که شخصی پس از ادای نماز پسین بیامدی و درخواست دو فرم نمودندی ... بنده نگاهی به وی انداخته و علت را جویا گشتمی
بگفتا فرمی برای خود و فرم دگر برای رفیقم....!
کوتاه کلام که وی فرم را به طرفه الحیلی ستاند و برفت. هرچند تا این بود رسم بر این بود که فرم را همانجا پر کرده و تحویل دهاد لیک ایشان قصور وقت داشتندی و معذور بودندی و بنده نیز گله ننمودم چرا که قصد تألیف قلوب بود و جذب حد اکثری /: